گاهی می نوشتم و فکر می کردم که تنهایم
بعدها بزرگتر که شدم وقتی درسمان رسید به :هم نامه ی نانوشته خوانی... فهمیدم که خدا هم می خواند
بعد فرشته های سر شانه هاییم
همانهایی که برعکس فرشته های برنامه کودک نه چنگال دارن و نه دم مثلثی نه خوب هایشان دایره به سر و پیراهن بلند
کمی بعد نوشتم تا بخوانند دیگرانی که گاهی انقدر نزدیکت می شوند که فکر میکنی داری بلند بلند برای خودت می خوانی
نوشتم و هدیه دادم
نوشتم و فروختم
نوشتم و جایزه گرفتم
نوشتم و بهای اجاره ی خانه دادم
....
اکنون که می نویسم اگر این امار بازدید صحیح باشد حداقل به جز خدا و عتیت و رقیب و ادم هایی که یواشکی دفترچه ی ادم را می خوانند تو هم می خوانی
و وقتی تو وارد ماجرا میشوی من مسئول می شوم
مسئول زمانی که نگاهت زل زده است به صفحه ی کامپیوتری که شاید LCD نباشد و اینترنتش وایمکس نباشد
مسئول کم کردن کار پلک ها و خشک شدن قرنیه ی چشمانت
می خواهم خوب بنویسم تا تو مسئول باشی
مسئول همه ی حرف هایی که من برایت انتخاب کرده ام!
کارتان را برای خدا نکنید
برای خدا کار کنید.
تفاوتش فقط همین قدر است ممکن است حسین در کربلا باشد و تو مشغول کسب علم برای رضای خدا
شهید اوینی