قطره ای که بر زمین چکید...

روزی که او بر من تابید، زندگی را آموختم

قطره ای که بر زمین چکید...

روزی که او بر من تابید، زندگی را آموختم

قطره ای که بر زمین چکید...

جاده ای خواهم...
از برای قدم زدن با تو؛
تنها...
بی حضور یک نفر با قیافه ای غمگین؛
تا تو را بینم اندر خیال و قلب خودم؛
با تو گویم هرآنچه در آن هست؛
گاهکی آرام، گاهکی نالان، گاهکی از تمام عمق وجود
جامه ی دنیوی ز تن بدرم؛
وز برای تو رخت بندگی سازم؛
تا بمانی همیشه یاور من؛
هر کجا هستم، هر کجا توانم رفت، هر کجا بمن اراده کنی

طبقه بندی موضوعی

۴۳ مطلب با موضوع «دلتنگی» ثبت شده است

۱۵
بهمن

ثانیه ها را عبور می کنم و دقایق را مرور. تا ساعتی از انتظار سبز را ورق

می زنم ای ناب ترین غزل و ای روشن ترین حضور!!

چگونه باور کنم که در این هیاهوی حیله و ریا قلبم به یاد تو نتپد؟

ای باغبان گل های معنویت ای کوکب هدایت!

ای بهاری ترین نسیم!

ایا میشود روزی گرمای حضورت را حس کنم؟

ایا ان روز زنده خواهم بود؟

هر ادینه بوی ندبه صدای اشک یاد فرج و دستان مشتاقت خسته تر

از روزهای دیگر به سمت خدا قد می کشد تا سبد هاشان لبریز از میوه

ظهور شود!!!

  • علی اکبر
۰۷
بهمن

                                       

سلام!کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟

یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس. بله با کی کار داری کوچولو؟

خدا هست؟ باهاش قرار داشتم. قول داده امشب جوابمو بده.

بگو من می شنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...

هر چی می خوای به من بگو قول می دم به خدا بگم .

صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟

فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی می تونه تو رو دوست نداشته باشه؟

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :اصلا خدا باهام حرف نزنه گریه می کنما...

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی می کند بگو...

دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد وگفت:خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم می خواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...

چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟

آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟مثل خیلی ها که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.مثل بقیه که بزرگن و فکر می کنن من الکی می گم با تو دوستم.مگه ما باهم دوست نیستیم؟پس چرا کسی حرفمو باور نمی کنه ؟خداجون چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه این طوری نمی شه باهات حرف زد...

خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت:آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش می کند...کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب می کردند،تا تمام دنیا در دستشان جا می گرفت.کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان می خواستند .دنیا برای تو کوچک است ...بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...

کودک درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت.

  • علی اکبر
۰۵
بهمن
  • علی اکبر
۰۵
بهمن

دقیق یادم نیست آخرین بار

کی خود را پیدا کردم

اما خوب یادم هست

هر گاه که گم شدم

دستم در دست تو نبود…


  • علی اکبر
۰۳
بهمن

 

آنگاه که امام حسین(ع) در قتلگاه، در خون خود غوطه ور بود اسب وى آمد و دور بدن غرقه به خون و مجروح امام مى‏گشت و پیشانى خود را به خون مقدسش آغشته مى‏کرد. عمر سعد که این حالت را از آن حیوان مشاهده کرد دستور داد: او را بگیرند که از بهترین اسب هاى رسول خدا (ص) است، سواران اطراف اسب را محاصره کردند تا آن را دستگیر نمایند ولى اسب بر آنان تاخت و با پاهاى خود چهل نفر پیاده و ده نفر سواره نظام را به درک فرستاد. پس از مشاهده این امر مجدداً عمر سعد دستور داد آنرا آزاد بگذارید تا ببین چه مى‏کند، همین که آن را آزاد گذاشتند نزدیک بدن به خون غلطیده امام (ع) آمد و پیوسته یال و کاکل خود را بخون شریفش مى‏مالید و آن را مى‏بوئید و با صداى بلند شیهه مى‏کشید.

از امام محمد باقر(ع) روایت شده است: اسب امام در آن حال مى‏گفت:

الظلیمه، الظلیمه، من أمه قتلت ابن بنت نبیها.

 ظالم اند، ظالم اند، مردمی که نوه پیامبرشان را کشتند.

 

  • علی اکبر
۰۱
بهمن

ابی ترین اسمان اشک شوقی است که به پای تو ریخته میشود ...

تو می ایی و جای هر پایت گل می شکفد و عطر گل های ظهور توست که هوا را پر می کند.

صدا هایم در قفس تنهایی ام اسیر و معلق است و جذبه نگاه های توست که موج میزند در فضای فریاد من و مرا نا امید نمی کند......

تو نزدیک ترین فصل برای رسیدن به بهاری .....

و من دور ترین جاده ها را تا رسیدن به تو باید طی کنم....

اقا

بیا تا اسمان  طلوعی سبز را به تماشا بنشیند و تا شرق در حسرت طلوع اینه وار خورشید از غروب دق نکند........



  • علی اکبر
۰۱
بهمن

سلام دوست عزیزم تا حالا شنیدی بگن کد99؟ منکه اولین روزیکه رفتم بیمارستان شنیدم اعلام کد99 میکنن.ماکه از همه جا بی خبر بودیم مربی گفت خدا بیامرزتش.همه گیج موندیم که یعنی چه؟گفت نکنه خبر ندارین؟میگفت فلسفه نام گذاریش اینه که 99% طرف رفته اون دنیا و فقط 1% امید به زندگیشه اما به خاطر همین 1% همه میرن که اگه بشه احیاش کنن و برشگردونن.ما رو میگی موندیم هاج و واج که یعنی به همین راحتی؟ تموم شد؟

سرتونو درد نیارم تا حالا فکر کردی ممکنه برای تو هم کد99 اتفاق بیافته؟اونم همین فردا شایدم 1 دقیقه دیگه؟ جوان ناکام بر اثر حمله ناگهانی قلبی،تصادف،ضربه مغزی،زلزله و....درگذشت!!!!!خودتو واسش آماده کردی؟روحتو میگم ها.یا همیشه به همون 1% معجزه و امداد غیبی و دست شفای دکتر امید بستی؟پس بذار خیالتو راحت کنم خیلی وقتام مشمول کد100میشیم و درجا پخ پخ!

وای نه مگه ممکنه ؟من هنوز هزارتا آرزو دارم.درس.ارشد،ازدواج، بچه و از اینا گذشته اخرعمری میخواستم توبه کنم تا پاک برم اون دنیا.دیدی چی شد نقشه هام نقش بر آب شد.حق الناسامو ... وای بدبخت شدم. جهنمی شدم رفت.اخه عدالت خدا کجا رفته؟

بابا دلش خواسته مگه صاحبت نیس؟دیروز بهت لطف کرده اومدی این دنیا امروز دلش خواسته ببردت.کم بهت فرصت داد و حروم کردی؟کم بهت نشونی داد و بی توجهی کردی؟کم بهت محبت کرد و بی محبتی دید و کم و کم و کم.... حالا بدهکارم شد؟

از ماگفتن ها فردا نگی نگفتی. خود دانی....!

تو دلتو خالی کردم که دلبند بخشش و رحمت خدا نمونی و بعد هرکاری بگی خدا غفار الذنوبه! جای جاشم که برسه سریع الحساب و شدید العقابه.

(برای منم که از همه گناهکارترم دعا کنین که به خودم بیام)

  • علی اکبر
۳۰
دی

 

پس از اَفرینش اَدم خدا گفت به او:

نازنینم اَدم....

با تو رازی دارم !..

اندکی پیشتر اَی ..

اَدم اَرام و نجیب ، اَمد پیش !!.

... زیر چشمی به خدا می نگریست !..

محو لبخند غم آلود خدا ! .. دلش انگار گریست .

نازنینم اَدم!!. ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !!!..

یاد من باش ... که بس تنهایم !!.

بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید !!

به خدا گفت :

من به اندازه ی ....

من به اندازه ی گلهای بهشت .....نه ...

به اندازه عرش ..نه ....نه

من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !!

اَدم ،.. کوله اش را بر داشت

خسته و سخت قدم بر می داشت !...

راهی ظلمت پر شور زمین ..

زیر لبهای خدا باز شنید ،...

نازنینم اَدم !... نه به اندازه ی تنهایی من ...

نه به اندازه ی عرش... نه به اندازه ی گلهای بهشت !...

که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش !!!!

  • علی اکبر