۳۱
شهریور
از چه بگویم؟ از دل پر ز خونم یا اشک های مادری که در انتظار لبخند کودکش اشکش بر گونه اش خشک شده و نمی تواند حتی جانش را فدایش کند؟ آه تو ای خدای مهربانی ها....
سلام خداجون.گفتیم بیایم دم خونتون در بزنیم شاید بالاخره در رو به رومون باز کنی.اخه خیلی توقع بیجائیه وقتی هزار بار اومدی در خونمون و ما بی توجهی کردیم حالا با یک بار در زدن....!اما خب اینقدر که مهربونی سریع بهونه هامونو قبول میکنی : زنگ در خراب بود، صدای تلویزیون بلند بود یا اصلا نه خواب بودم مگه میشه تو خواب صدای در رو شنید؟حالا اومدم بگم همه اون بهونه ها رو آوردم که از چشمت نیافتم و تنهام نذاری خواب بودم اما خواب غفلت و بی خبری ! عمدا در رو باز نمیکردم چون روی دیدنتو نداشتم اما حالا اومدم که مستقیما تو چشات نگا کنم و بگم عاشقتم!!!! دیگه نمیذارم از خونه بری بیرون چه برسه بمونی پشت در.