قطره ای که بر زمین چکید...

روزی که او بر من تابید، زندگی را آموختم

قطره ای که بر زمین چکید...

روزی که او بر من تابید، زندگی را آموختم

قطره ای که بر زمین چکید...

جاده ای خواهم...
از برای قدم زدن با تو؛
تنها...
بی حضور یک نفر با قیافه ای غمگین؛
تا تو را بینم اندر خیال و قلب خودم؛
با تو گویم هرآنچه در آن هست؛
گاهکی آرام، گاهکی نالان، گاهکی از تمام عمق وجود
جامه ی دنیوی ز تن بدرم؛
وز برای تو رخت بندگی سازم؛
تا بمانی همیشه یاور من؛
هر کجا هستم، هر کجا توانم رفت، هر کجا بمن اراده کنی

طبقه بندی موضوعی

۳۵ مطلب در آذر ۱۳۹۱ ثبت شده است

۳۰
آذر

یلداست بگذاریم هر چه تاریکی هست هرچه سرما و خستگی هست تا سحر از وجودمان رخت بربندد امشب بیداری را پاس داریم تا فردایی روشن راهی دراز باقیست
شب یلدا مبارک!

  • علی اکبر
۲۷
آذر

جمعیت زیادی دور حضرت علی(ع) حلقه زده بودند. مردی وارد مسجد شد و در فرصتی مناسب پرسید:

یا علی! سؤالی دارم. علم بهتر است یا ثروت؟

علی(ع) در پاسخ گفت: علم بهتر است؛ زیرا علم میراث انبیاست و مال و ثروت میراث قارون و فرعون و هامان و شداد.

مرد که پاسخ سؤال خود را گرفته بود، سکوت کرد. در همین هنگام مرد دیگری وارد مسجد شد و همان‌طور که ایستاده بود بلافاصله پرسید:

- اباالحسن! سؤالی دارم، می‌توانم بپرسم؟ امام در پاسخ آن مرد گفت: بپرس! مرد که آخر جمعیت ایستاده بود پرسید: علم بهتر است یا ثروت؟

علی فرمود: علم بهتر است؛ زیرا علم تو را حفظ می‌کند، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ کنی.

نفر دوم که از پاسخ سؤالش قانع شده بود، همان‌‌جا که ایستاده بود نشست.

در همین حال سومین نفر وارد شد، او نیز همان سؤال را تکرار کرد، و امام در پاسخش فرمود: علم بهتر است؛ زیرا برای شخص عالم دوستان بسیاری است، ولی برای ثروتمند دشمنان بسیار!

هنوز سخن امام به پایان نرسیده بود که چهارمین نفر وارد مسجد شد. او در حالی که کنار دوستانش می‌نشست، عصای خود را جلو گذاشت و پرسید:

- یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟

  • علی اکبر
۲۶
آذر

چایی روضه ی ارباب زمین گیرم کرد... !



  • علی اکبر
۲۶
آذر
بیا واسه هم دعا کنیم!
هرچی دعای خوب بلدی برا خدا بنویسیم، شاید یکیش صلاحمون باشه و بگیره!
باور کن همون یکی می تونه گره از زندگی خیلیامون باز کنه!

بسم الله:
اولیش: خداجون تو رو ب پهلوی شکسته مادرم، ب قلب شکسته علی هیچ خونه ای رو بی مادر و پدر نکن!


...


  • علی اکبر
۲۴
آذر


خدایی خیلی جالبه
ما آدما وقتی دلمون میگیره، میریم تو خودمون، خیلی سرسنگین تر میشیم و حوصله نداریم حتی کسیو بببینیم
بعد میزنیم زیر گریه...
سبک میشیم

ما آدما وقتی خیلی خوشحالیم، میخوایم پرواز کنیم، تا چشممون به یکی میفته...
میزنیم زیر گریه...
سبک میشیم

ما آدما وقتی دلمون میگیره به دامن خدا، به مهربونیا و لطف و کرم و کوچیکی خودمون فکر میکنیم
میزنیم زیر گریه...
سبک میشیم

مگر این چند تا دونه اشک چقدر وزن دارن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!
  • علی اکبر
۲۳
آذر
یادم نمیره روزی که اولین بار به تو نگاه کردم
یادم نمیره روزی که اولین بار با دست لمست کردم
یادم نمیره روزی که اولین بار بهت عشق ورزیدم و بهت گفتم عاشقتم
یادم نمیره روزی که اولین بار برات دست بلند کردم و تکبیر گفتم
یادم نمیره روزی که اولین بار دور سرت گشتم و برات صلوات و فدایت شوم هدیه آوردم
یادم نمیره روزی که اولین بار دست به در خونت گرفتم و التماست کردم
یادم نمیره روزی که اولین بار خونت رو بو کردم و پرده خونتو توتیای چشمم کردم و اولین بار با دست لمست کردم



یادم نمیره اولین پرتوهای خورشیدی که بعد از 7بار دور سرت گشتن به سرم تابید و بهم خندیدی
یادم نمیره اولین روزی که چشمم به خونت افتاد انقدر گریه کردم که داشتم قربونیت میشدم
یادم نمیره اولین باری که زیر سایه ناودون خونت نماز خوندم و از سایه فراشای مهربونت حض کردم!!!
یادم نمیره اولین و دومین و nامین باری که تلاش کردم سنگ سیاهتو ببوسم اما آخر نبوسیدم و گفتم...
یادم نمیره از آب زمزمات یواشکی البته فقط یه بار برداشتم و وضو گرفتم
یادم نمیره هرچی دعا بلد بودم به فارسی و عربی برات تو قنوتام می خوندم تا بتونم بیشتر به خونت نگاه کنم
یادم نمیره همیشه و اونم خیلی اتفاقی(!) دوستامو گم می کردم تا با توتنها باشم؛ فقط من و تو، دوتایی
یادم نمیره روزی که از صفا به مروه دویدم و از مروه به صفا و فقط تو ذهنم یه چیز مرور میشد،،،،،،،،لبیک،،،،،،،،،
یادم نمیره از نسیم بهشتی صحن حیات خونت که تو اون گرمای عجیب...
یادم نمیره وقتی میخواستم برم...



یادته برات گریه می کردم؟
یادته از رو زمینات نمتونستم پاشم؟
یادته بعشقت و اونم برااینکه طولانی تر دورت بگردم و بیشتر ببینمت روز آخری از طبقه بالا طوافت کردم؟
یادته گفتی بدو گفتم چشم، گفتی بتراش گفتم چشم، گفتی ب پام بیفت گفتم چشم، گفتی حالا برو خونت و آدم شو؟
یادته روز اخرم تو مدینه سرمو انقدر کوبیدم به سنگای بقیع که نمیخواستم ازش جداشم و روز آخر مکه انقدر عاشقانه بهم پیوستی که یقین کردم تا آخر عمرم هرلحظه اراده کنم می تونم تو رو تو قلبت پیدا کنم؟



عشق من، معشوق من، زیباترین هستی من، خالق من، میشه دستمو یه بار دیگه تو دستت بگیری و فشار بدی؟
می خوام جلو همه ادما بتونم کلاس بذارم دل همتون بسوزه من تو زندگیم، توکارم، تو درسم، تو پژوهشم، تو موفقیتام و تو شکستام همیشه با عشقم هستم؛ همه چیزو با اون تقصیم می کنم، همشو متعلق به اون میدونم واونم همه دنیا رو مال من میدونه!
میخوام همه بدونم خود خود خودت بودی که در جواب اینکه گفتم همه وجودم مال تو، برگشتی بهم گفتی پس منم مال تو!

حالا که خوب فکر می کنم میبینم هیچوقت تنها نیستم، همیشه موفقترینم، همیشه بالاترینم، همیشه زنده ترینم، همیشه هستم
چون فقط و فقط تورو دارم، تو، خداجووووووووون مهربونم رو!!!

اما خداجون یه سوال: تا کی باید وقتی میگیم مهدی"عج" دلمون باید به اون جایی که ما ازش خبر نداریم سر بکشه؟ اخه خودت بگو ماها مگر چکار کردیم که حالا که نمتونیم تورو ببینیم، اقامونم نمتونیم...!!!
یواشکی بهم میگی کی میاد؟
میشه اونروز منم دعوت کنی خونتون با آقام همکلام بشم؟

  • علی اکبر
۲۳
آذر


خدایا!

اگر عظمت حقّ الناس را در نگاه تو در می یافتیم ، به یقین چنین بی مُحابا بر کشتگاه حقوق مردم نمی تاختیم. نگاه خودت را در همین جهان ، عیان کن.

 خدایا!

مردم را از این "معیشت ضَنک" برهان که نتیجۀ اعراض از ذکر توست ویاد خودت را علی الدوام در دلهای ما زنده بدار.

 خدایا!

سکۀ رایج حرام را از اعتباربیندازو بهره های شیطان را روز افزون مپسند.

 خدایا!

ما را گرفتار فتنه های آخرالزمان و مَکرلیل ونهار مساز.

 خدایا!

شیطان ونفس به هم دست داده اند تا بندگان خوب تو را زمین بزنند. بی

مُساعدت تو مقاومت ممکن نیست.

 خدایا!

به یأس بگو رهایمان کند، به خستگی بگو که دست از سرمان بردارد وبه شیطان بگو که ما از آن توایم، امید نبندد.

 خدایا!

ما را از برکات مظلومیت محروم مکن.

 خدایا!

به دوستان نادان جبهه حقّ ، عقل و به دشمنان دانا، مروّت عنایت کن.

 خدایا!

زمین خوردن بزرگانمان را نشانمان مده.

 خدایا!

در این زمان که هر کس دین را با زبان نفس خودش تفسیر می کند و هر چه غیر از آن را کفر می شمرد، حقیقت دینت را و دین حقیقی ات را بر ما آشکار کن.

مجموعه مناجاتی از استاد سید مهدی شجاعی


  • علی اکبر
۲۳
آذر

من از این بالا همه جا رامیبینم...من از اینجا همه آدم هاو اسب هارا میبینم.چقدر آدم!!

چقدر اسب.....!من از این بالا حتی رودخانه ای میبینم چقدر آب...!! کاش کسی جرعه ای آب به

من بدهد!!!تاکنون پدرمراروی دست هایش بلندنکرده بود...،نمیدانم اکنون چرا این کار را کرده!!!من

از این بالا کسی را می بینم که تیری سه شعبه به کمان گذاشته و به سوی ما نشانه رفته است....

بابا من از بلندی میترسم...

من...............


  • علی اکبر