قطره ای که بر زمین چکید...

روزی که او بر من تابید، زندگی را آموختم

قطره ای که بر زمین چکید...

روزی که او بر من تابید، زندگی را آموختم

قطره ای که بر زمین چکید...

جاده ای خواهم...
از برای قدم زدن با تو؛
تنها...
بی حضور یک نفر با قیافه ای غمگین؛
تا تو را بینم اندر خیال و قلب خودم؛
با تو گویم هرآنچه در آن هست؛
گاهکی آرام، گاهکی نالان، گاهکی از تمام عمق وجود
جامه ی دنیوی ز تن بدرم؛
وز برای تو رخت بندگی سازم؛
تا بمانی همیشه یاور من؛
هر کجا هستم، هر کجا توانم رفت، هر کجا بمن اراده کنی

طبقه بندی موضوعی

۷۰ مطلب با موضوع «حیات ما» ثبت شده است

۱۲
بهمن

ابراز یک کلمه دلگرم کننده به فردی درمانده ،

ارزشش بیشتر از ساعتها تعریف و تمجید بعد از کامیابی او است


+تا حالا شده دست یک پیرمرد رو بگیری و از خیابون ردش کنی؟

+تا حالا شده تو اتوبوس جاتو به یه پیرمرد یا پیرزن بدی؟

+تا حالا شده از ته دلت و فقط برای دلت به یکی کمک کنی؟

+تا حالا شده سرکارت یکی تو رو از ته قلبش دعا کنه؟

+عابری از زندگیت گذشته که یه دعای خیر ره توشت کنه؟

...........................

+اصلا میدونی جهادی یعنی چی؟

+یه وقتایی بعضیا میگن اینا خل شدن!!! یه اتوبوس دانشجوهای مملکت، بااون همه ابهت و کلاس(!) و عینک دودی و... رو با چه بهونه ای می برن سر کار ساختمون؟

+روزمزد حساب می کنن یا متری؟

+اونجا هم استاد دارین یا همه شاگردین؟

+برو بچه جان تو هنوز کوچیکی؛ نمیفهمی دارن ازت بیگاری میکشن؟

+اونجا رفتی با کت شلوار دانشگاه و ادارت راه میری یا مثل کارگرای ساده که همش لباس کهنه تنتونه؟

+بچه جان تا حالا شده از درد تاول های دستت شب خوابت نبره و صبح هم مجبور باشی بزور پاشی و بری سر کار با اینکه خیلی خوابت میاد؟

+زندگی همینجوری کم فراز و نشیب داره که تو هم کمک فنرهاتو برمیداری و از تو جاده خاکی میری؟

+تو بچه ها وقتی نگاه می کنی از همه قشر پیدا میشه؛ دکتر، مهندس، کارمند، روحانی، باسواد، بی سواد، دانشجوی مشهد، تهران، اصفهان، گناباد، شیراز، سمنان و...

+یکی ندونه میگه اینا فشار امتحانای ترمشون زده به کلشون اومده سر ساختمون رو آجرا استراحت کنن!

گاهی میگن این بچه های همسفر تو همه بچه های روستان و میرن روستای خودشون رو آباد کنن اما نمیدونن که اونا...

شاید خیلیا باورشون نشه که یه عده از اساتید دانشگاه و بزرگای علم و فرهنگ ما هم زیر همین خاک خوردنا بزرررررگ شدن! اخه اونا چمران ها و کاوه ها و حاج عبدالله ها و علامه جعفری ها و ... رو نمیشناسن!

اونا نمی دونن فقط یک لبخند از کودکی که تاحالا توی خونش آب قابل شرب وارد نشده چقدر لذت داره!

هر آجری که بر دیواری فرود میاد، تیر آهنیه بر وجود سست و لرزانت که می خوای اونو بتنی بسازی!

دوستان همه خوابند، حتما از خستگیه، از خستگی یک روز پرکار؛ روزی که دوباره شب شده و پای حرکت نمانده! اخه از صبح خیلی دویدن! دنبال دنیا!!! ببخشید دنیا دنبال اونا دوید اما وقتی می خواست اونا ول کنه مگر اونا ولش میکردن؟

گاهی یادمون میره باید به یاد خودمون بیاریم کجای دنیاییم! هممون زیر یه سقفیم؛ سقف زیبای خداوندی که همه از چکه کردن باران رحمتش خوشحال میشن!

گاهی انقدر روی سقفمون رو لای و لجن و سیاهی می گیره که حتی نور هم نمیاد تو که بخوایم خودمون یا حتی جلوی پامونو ببینیم! لازم نیست خرابش کنیم و دوباره زیباتر و از نو بسازیمش؟

بعضیا فکر میکنن جهادیا میرن خونه و مسجد بسازن برا روستاییا؛ غافلن ازینکه دارن ازون بچه ها جا میمونن و اونا یواشکی دارن خودشونو میسازن برای فردا!


.....................

یادم میاد از آب بازی ها؛ هندوانه خوردن ها؛ واکس کاری های شبانه؛ خشم شب ها؛ شوخیای شهرستانی؛ بیسیم بازی های الکی؛ خوردن آجر پرتاب شده تو کله ام یا شست پام(!) و پریدن ناخنم تا نوک دماغم؛ شعر خوندنای عقب وانت؛ سیاه شدنای زیر آفتاب؛ گریه های نیمه شب بچه ها تو خلوتشون با خداجون و...

بخدا حرف زیاد دارم اما حیف واژگان نمیذارن...

همش عشقه نه چیز دیگه...

به بهشت فقرا خوش آمدید



.....................

+میخواین از اون روزا بشنوین؟ شاید خوندنش برا یکبار بد نباشه!!!

+می خوام خودتون کامنت بذارین برام! ازون روزا بگین! از بهترین و بدترین شرایطش!

+حتی شمایی که هنوز نرفتین هم دعوت شدین! بفرمایین منتظرم

....................

+ادامه مطلب رو مبادا از دست بدی!!!


  • علی اکبر
۱۲
بهمن

گاهی نعمتی را که بی ارزش می شماری برای دیگری ارزشمند و کارگشاست



  • علی اکبر
۱۱
بهمن

پدر داشت روزنامه میخواند...

پسر که حوصله اش سر رفته بود پیش پدرش رفت و گفت:

پدر بیا بازی کنیم.

پدر که بی حوصله بود یه صفحه از روزنامه اش رو که عکس نقشه دنیا روش بود

تکه تکه کرد و به پسرش داد و گفت: برو درستش کن.

پسر هم رفت و بعد از مدتی عکس را

کامل شده به پدرش داد.

پدر دید پسرش نقشه جهان رو کاملا درست جمع کرده!

از اون پرسید که درست کردن نقشه جهان رو از کجا یاد گرفتی؟

پسر گفت: من عکس اون آدم پشت صفحه رو درست کردم.

وقتی آدمها درست بشن دنیا هم درست میشه!


  • علی اکبر
۱۰
بهمن

گفت: حاج آقا! من شنیده ام اگر انسان در نماز متوجه شود که کسی در حال دزدیدن کفش اوست

می تواند نماز را بشکند و برود کفشش را بگیرد؛ درست است حاج آقا؟!

شیخ گفت: درست است آقا.

نمازی که در آن حواست به کفشت است،

اصلاً باید شکست!


  • علی اکبر
۰۹
بهمن

دنیا درست عین یک بستنی دل نبستنی است

 تا می خواهی عاشقش شوی آب شده است


  • علی اکبر
۰۸
بهمن

جاذبه سیب ، آدم را به زمین زد

و جاذبه زمین ، سیب را .

فرقی نمیکند؛

سقوط ، سرنوشت دل دادن به هر جاذبه ای غیر از خداست

به جاذبه ای می اندیشم  که پروازم میدهد ،

خدا ...


  • علی اکبر
۰۸
بهمن

            

پشت چراغ قرمز تو ماشین داشت با تلفن حرف میزد و برای طرف شاخ و شونه میکشید که نابودت میکنم ! به زمینو زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی! زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و… خلاصه فریاد میزد که دید یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمی رسید هی می پرید بالا و میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید

مرد در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشت داد میزد و هی هیچی نمیگفت به این بچه ی مزاحم! اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرش لبریز شد و سرشو آورد از پنجره بیرون و با فریاد گفت: بچه برو پی کارت ! من گـــل نمیخـــرم ! چرا اینقد پر رویی! شماها کی میخواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و … دخترک ترسید و کمی عقب رفت! رنگش پریده بود ! مرد وقتی چشماشو دید ناخودآگاه ساکت شد! نفهمید چرا یک دفعه زبونش بند اومد! البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمید!

ساکت که شد و دست از قدرت نمایی  برداشت، دخترک اومد جلو و با ترس گفت: آقا! من گل نمیفروشم! آدامس میفروشم! دوستم که اونورخیابونه گل میفروشه! این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد ناراحت نباشین! اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من میبرنتون بیمارستان، دخترتون گناه داره

دیگه نمیشنید و تو دلش میگفت: خدایا! چه کردی با من! این فرشته ی کوچولو چی میگه؟!

حالا علت سکوت ناگهانیشو فهمیده بود! کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهش زده بود، توان بیان رو ازش گرفته بود! و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزششو زیر پاهاش له میکرد!

یه صدایی در درونش ملتمسانه میگفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمیکنه! … اما دریغ از توان و نای سخن گفتن!

تا اومد چیزی بگه، فرشته ی کوچولو، بی ادعا و سبکبال ازش دور شد! اون حتی بهش آدامس هم نفروخت! هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهش زد روی قلبش بود! چه قدرتمند بود!

  • علی اکبر
۰۷
بهمن


یک رنگ که باشی

زود چشمشان را میزنی!

خسته میشوند از رنگ تکراریت

این روزها

دوره ،دوره تلخ رنگین کمان هاست!!!


  • علی اکبر