قطره ای که بر زمین چکید...

روزی که او بر من تابید، زندگی را آموختم

قطره ای که بر زمین چکید...

روزی که او بر من تابید، زندگی را آموختم

قطره ای که بر زمین چکید...

جاده ای خواهم...
از برای قدم زدن با تو؛
تنها...
بی حضور یک نفر با قیافه ای غمگین؛
تا تو را بینم اندر خیال و قلب خودم؛
با تو گویم هرآنچه در آن هست؛
گاهکی آرام، گاهکی نالان، گاهکی از تمام عمق وجود
جامه ی دنیوی ز تن بدرم؛
وز برای تو رخت بندگی سازم؛
تا بمانی همیشه یاور من؛
هر کجا هستم، هر کجا توانم رفت، هر کجا بمن اراده کنی

طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «من» ثبت شده است

۱۹
آبان

امروز کسی از من پرسید چند سال داری

گفتم روزهای تکراری زندگیم را که خط بزنم

کودکی چند ساله ام !!!


  • علی اکبر
۰۴
آبان


گاهی می نوشتم و فکر می کردم که تنهایم

بعدها بزرگتر که شدم وقتی درسمان رسید به :هم نامه ی نانوشته خوانی... فهمیدم که خدا هم می خواند

بعد فرشته های سر شانه هاییم

همانهایی که برعکس فرشته های برنامه کودک نه چنگال دارن و نه دم مثلثی نه خوب هایشان دایره به سر و پیراهن بلند

کمی بعد نوشتم تا بخوانند دیگرانی که گاهی انقدر نزدیکت می شوند که فکر میکنی داری بلند بلند برای خودت می خوانی

نوشتم و هدیه دادم

نوشتم و فروختم

نوشتم و جایزه گرفتم

نوشتم و بهای اجاره ی خانه دادم

....

اکنون که می نویسم اگر این امار بازدید صحیح باشد حداقل به جز خدا و عتیت و رقیب و ادم هایی که یواشکی دفترچه ی ادم را می خوانند تو هم می خوانی

و وقتی تو وارد ماجرا میشوی من مسئول می شوم

مسئول زمانی که نگاهت زل زده است به صفحه ی کامپیوتری که شاید LCD نباشد و اینترنتش وایمکس نباشد

مسئول کم کردن کار پلک ها و خشک شدن قرنیه ی چشمانت

می خواهم خوب بنویسم تا تو مسئول باشی

مسئول همه ی حرف هایی که من برایت انتخاب کرده ام!

کارتان را برای خدا نکنید

برای خدا کار کنید.

تفاوتش فقط همین قدر است ممکن است حسین در کربلا باشد و تو مشغول کسب علم برای رضای خدا

شهید اوینی

  • علی اکبر
۱۴
مهر

خدایا منم همان بنده پرغرور و قدرنشناست هستم

که به ذره ای کار مثلا خوب به تو و کل جهانت منت می‌گذارم و تا آخر عمر قصد دارم ریاکارانه آنرا به رخ همه بکشم

همان که تو را یادش رفته ...تو و همه مهربانی هایت را

همانی که هر روزش از روز قبل سیاه تر است و قلبش سیاه تر از روزش

همانی که از گناه هم خسته شده

همانی که به تار مویی بند است امیدش

خدایا این تار مو را خودت محکمش کن ......

همین را می‌دانم تو از من و همه گناهانم و همه گناه جهانیان بزرگ‌تری

مرا ببخش

شرمنده از گفتن همین جمله ام

خدایا هر چه هستم به خدا دوستت دارم خدای مهربان من !

  • علی اکبر
۱۳
مهر

قالی بزرگی است زندگی...

هرهزارسال یک بارفرشته ها قالی جهان را درهفت آسمان می تکانند

تا گرد وخاک هزارساله اش بریزد وهرباربا خود می گویند:

این نیست قالی که انسان قرار بود ببافد

این فرش فاجعه است...

با زمینه سرخ خون...

و حاشیه های کبود معصیت ...

با طرح های گناه و نقش بر جسته های ستم...

فرشته ها گریه می کنند و قالی آدم را می تکانند

و دوباره با اندوه بر زمین پهنش می کنند.

رنگ در رنگ ... گره در گره ... نقش در نقش ...

قالی بزرگی است زندگی...

که تو می بافی ومن می بافم واومی بافد

همه با فنده ایم

می بافیم و نقش می زنیم

می بافیم و رج به رج بالا می بریم

می بافیم و می گستریم

دار این جهان را خدا به پا کرد.

و خدا بود که فرمود: ببافید وآدم نخستین گره را بر پود زندگی زد.

هر که آمد گره ای تازه زد و رنگی ریخت و طرحی بافت.

چنین شد که قالی آدمی رنگ رنگ شد

آمیزه ای از زیبا و نا زیبا...

سایه روشنی از گناه و صواب...

گره تو هم بر این قالی خواهد ماند

طرح و نقشت نیز...

وهزارها سال بعدآدمیان برفرشی خواهند زیست که گوشه ای ازآن را تو بافته ای

کاش گوشه را که سهم توست زیبا تر ببافی..........

  • علی اکبر